به برادرم فکر می کنم!

امروز نوشته یکی از دوستان فیس بوک را دیدم که برادرش به امید سرزمین های سبز رفته و قرار بوده که از یونان به اروپا برود و بعد دیگر هیچ خبری از او نرسیده. یک سال می شود که خانواده اش از او بی خبرند.

عکسش را دیدم،هنوز خیلی بچه است. به پدر و مادرش فکر می کنم،به خواهر و برادرش فکر می کنم، دلم ریش ریش می شود.

به بچه هایی فکر می کنم که خود را به آب زدند و حالا دیگر نیستند. به مردانی فکر می کنم که زنانشان تا هنوز منتظر خبری از آنها هستند. به زنانی فکر می کنم که کمتر از مردان بودند اما برای زندگی بهتر کودکان خود را به دندان گرفتند و از میان آبها عبور کردند. عبور کردند یا نکردند و همان جا در میان آبها ماندند.

سخت است امیدی به آینده این کشور نداشته باشی،برای نجات جان خودت،برای آینده فرزندانت،برای زندگی آرام و بدون جنگ،بدون صدای انفجار و انتحار بخواهی بروی و دیگر خبری از تو نیاید. 

...


یک آدم با اعصاب ضعیف!

آن وقتها که تازه تلویزیون رنگی خریده بودیم یک بازی را در تلویزیون بازی می کردیم،با کنترل تلویزیون خانه سازی می کردیم و باید تند تند جاهای خالی را پر می کردیم و نمی دانم طی چه فرآیندی می سوختیم. با برادران و خواهرم سر کنترل تلویزیون دعوا می کردیم تا هر کدام مان بیشتر بازی کنیم. من که کنترل را می گرفتم تند تند می سوختم. علاقه ای به بازی نداشتم اما می خواستم بازی کنم،هیچ تمرکزی نداشتم،هیچ انگیزه ای نداشتم فقط می خواستم بازی کنم و همه ش می سوختم. خواهرم می گفت خوب مگر مجبوری؟

این روزها دوست دارم با موبایل نوکیای ساده ام ماربازی کنم. تند تند می سوزم و باز از نو شروع می کنم. تمرکز نمی توانم اما دوست دارم بازی کنم. هی می سوزم و باز بازی میکنم. نمی دانم چرا اما این روزها عجیب به این بازی علاقه مند شده ام،بازی می کنم ،می سوزم و باز بازی می کنم! 

...

استدلال جالبی است!

همکارم می گوید چرا دخترها شماره تلفن درست توی برگه حاضری ترینینگ ها نمی نویسند،شاید آدم کار داشته باشد بخواهد زنگ بزند.

می گویم: بس که این فرهنگ مشکل دارد،این جامعه مشکل دارد.شماره نوشتن یک زن در هر کجا همان و مزاحم تلفنی همان.

می گوید: خوب شاید طرف مقبول باشد آدم بخواهد بعدا بهش زنگ بزند. اینقدر همه چیز را منفی نکنید. 



اندوه زن بودن!

کلیپ تصویری «بانوی آتش نشین» آریانا سعید را دیدم.چقدر ملموس بود،اشکم را در آورد.

به زن فکر می کنم. به زنها،زنهای مسلمان،زنهای سنتی،زنهای هندی،زنهای آمریکای جنوبی،زنهای ویتنامی،کانادایی،زنهای سرخ پوست،سیاه پوست،زردپوست،سفید پوست! به اندوه زن بودن فکر می کنم.

به زن فکر می کنم،به این همسر،به این خواهر،به این مادر،به این زن که هر جا می رود مایه سرافکندگی است،مایه شرمساری است،مایه آبروریزی است. 

اینجا بدترین جا برای زن بودن است!

...

دارم سعی ام را می کنم!

یکی از شعارهای من در زندگی اینست که نباید از کسی توقع داشته باشی،از هیچ کس. معتقدم هر چه توقعت از دیگران کمتر باشد کمتر رنج می بری اما گاهی فراموش می کنم .

گاهی از بعضی ها می رنجم،توقع زیادی ندارم همین که ناسپاس نباشند،همین که قدر بعضی کارها را بدانند،همین که کمی به دیگران هم فکر کنند اما آنها قدردان نیستند،به دیگران فکر نمی کنند و این مرا می رنجاند،ناراحت می کند،خشمگین می کند!

سعی می کنم به شعارم پایبند باشم،توقعم را کم کنم،به صفر برسانم تا کمتر ناراحت شوم،کمتر ضربه ببینم،بیشتر شاد باشم اما گاهی نمی شود!

دارم سعی ام را می کنم!

...