آن وقتها که تازه تلویزیون رنگی خریده بودیم یک بازی را در تلویزیون بازی می کردیم،با کنترل تلویزیون خانه سازی می کردیم و باید تند تند جاهای خالی را پر می کردیم و نمی دانم طی چه فرآیندی می سوختیم. با برادران و خواهرم سر کنترل تلویزیون دعوا می کردیم تا هر کدام مان بیشتر بازی کنیم. من که کنترل را می گرفتم تند تند می سوختم. علاقه ای به بازی نداشتم اما می خواستم بازی کنم،هیچ تمرکزی نداشتم،هیچ انگیزه ای نداشتم فقط می خواستم بازی کنم و همه ش می سوختم. خواهرم می گفت خوب مگر مجبوری؟
این روزها دوست دارم با موبایل نوکیای ساده ام ماربازی کنم. تند تند می سوزم و باز از نو شروع می کنم. تمرکز نمی توانم اما دوست دارم بازی کنم. هی می سوزم و باز بازی میکنم. نمی دانم چرا اما این روزها عجیب به این بازی علاقه مند شده ام،بازی می کنم ،می سوزم و باز بازی می کنم!
...
یک عالمه آدم با اغصاب ضعیف!