چقدر غرق شده ام!

بعضی وقتها فکر می کنم از متن جامعه دور مانده ام،از درد دیگران بی خبرم و نمی دانم مردم دارند چگونه زندگی می کنند.کسی نان ندارد،دختری را دارند زود شوهر می دهند،مادری را از دیدن فرزندش محروم کرده اند،زنی هر روز و هر شب کتک می خورد اما باز هم زن آن مرد است،مردم دارند خانه می سازند،موتر خریده اند و خوشحال اند. شوهری رفته دیاری دور تا کار کند و هر ماه برای زن و فرزندانش پول بفرستد.زنی که شوهرش معتاد و بیکار است سالی یک فرزند تحویل دنیا می دهد و باز منتظر دیگری است. مدتها بود این ها را ندیده بودم،نشنیده بودم. همیشه غرق در دنیای کوچک خودم بودم،دور و برمان قوم و خویشی نبود،همسایه ای نبود حتی،دو سه تا دوستی که خانه شان می رفتیم هم مثل خود ما بودند با دغدغه های مشترک!دیگر چیزی نبود،نمی دانستم،می شنیدم گاهی،در اخبار می خواندم اما ندیده بودم. مدتها شده بود که ندیده بودم.

چند وقت پیش با دوستی چت می کردم که دکترای حقوق دارد و در شهری بزرگ در همین کشور استاد دانشگاه است،می گفت می دانی ما هیچی از زندگی مردم نمی دانیم،ما مثلا فرهیختگان،دنیای مان با بقیه مردمان این کشور فرق می کند. راست می گوید. 

امروز به همه اینها فکر کردم و فکر کردم که چقدر دور شده ام و چقدر غرق شده ام. 

...

نظرات 2 + ارسال نظر
سوده یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:03 ب.ظ

ما غرق نشده ایم ما عادت کرده ایم به دیدنشان.

captain سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:05 ب.ظ http://rkhavari2011.wordpress.com/

نوشته را که خواندم از خودم این سوال را هم کردم. گفتم بلافرض هم که بدانم خوب که چه؟
ما هر کدام زندگی های خودمان را داریم. و اگر از احساسات گرایی های صرف کمی فاصله بگیریم، در صورتی که فعالیتها و دغدغه یمان گره بخورد با منافع دیگران، احساس مفید بودن میکنیم. که البته احساسی بسیار سازنده و پویایی است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد