در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز!

دختری برای اولین بار آمده بود خانه ما،قبلا در فیس بوک باهاش آشنا بودم،گاهی خیلی کم چت هم می کردیم. با چند نفر از همکارانش آمده بود،یک شبی بودند و رفتند. آن شب هم خیلی کم با هم حرف زدیم،بیشتر با دیگران که  هم سن و سالتر بود حرف می زد.

دوباره روابط مان مثل سابق،گاهی چت کوتاهی در فیس بوک و لایک و نظری کوتاه.دوستی ما همین قدر شد اما همان یک شب،دوستی او را با یکی دوتا از دختران خانواده به شدت صمیمی ساخت و کم کم دارند به نقطه اوج دوستی می رسند.

امروز کسی چیزی قصه کرد و من یاد این مطلب افتادم. به خودم فکر کردم و به این دوست شدن ها و صمیمی شدن ها. دیدم کلا آدم صمیمی ای نیستم. چند تا دوست صمیمی دارم،خلاص! همان ها هم از خیلی وقت پیش هستند. تازگیها هیچ دوست صمیمی ای پیدا نکرده ام،تلاشی هم نکرده ام. همان دوست های قدیم ام را دوست دارم،باهاشون از شیر مرغ تا جون آدمیزاد حرف می زنم،درد دل می کنم،آنها حرف می زنند،درددل می کنند و همدیگر را دوست داریم،گاهی کمکی هم به هم می کنیم. 

به پروسه صمیمیت فکر کردم،پروسه صمیمیت ما سالها طول می کشید،با هم بودیم،با هم می گفتیم،ما هم می خندیدیم،با هم گریه می کردیم،با هم قدم می زدیم،با هم فیلم می دیدیم و این سالها،با هم بودن ها،این دوستی را به وجود می آورد.پروسه صمیمیت این روزها چهار تا اس ام اس و چت فیس بوک و تعریف از دوست پسرها و خواستگاران است و دو روز بعد با هم صمیمی می شوند.

نشستم با خودم تحلیل کردم،دیدم همین است. همین است که من تازگیها با کسی صمیمی نمی شوم. اهل اس ام اس بازی نیستم،اهل چت کردن در آن حد نیستم. خواستگار و دوست پسر هم ندارم تا بنشینم ازشان تعریف کنم.از شوهر و بچه ام هم که تعریف کنم همه از من بدشان می آید. اینست که در این پروسه مدرن صمیمیت جایی برای من نیست. 

...



نظرات 2 + ارسال نظر
ساغر سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:07 ق.ظ http://kachab.blogsky.com/http://

خوش به حالت که همان دوستان قدیمی ات برایت مانده اند، من نمی دانم چطور شد که یکهو دارم می بینم هیچ کس دور و برم نیست، اشتباهی در کار نیست، غفلتی نیست، زندگی هایمان خیلی درگیر زندگی شده است، دیگر هیچکسی را ندارم تا بنشینم و از سیر تا پیازم را برایش بگویم، البته این روزها همکار عزیزم را شاید جان به لب کرده باشم از بس تمام گفتنی ها و دغدغه هایم را باهاش شریک می کنم!

سوده سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 03:54 ب.ظ http://soode61.wordpress.com

من هم! و چیز دیگری که هست انگار دیگر توان ندارم با دختر های بیست و اندی ساله مدتی طولانی دمساز شوم! اگر دوستی باشد و هم سخنی میخواهم اندازه ی خودم باشد! یک چیزهایی در من شکسته یک چیزهایی بر ان خرابه ها بنا شده که دور شده ام اینقدر! ؟

نه سوده عزیز! نه چیزی خراب شده،نه شکسته و نه هیچ چیز! ما حالا از آن دوره خوش خیالیها و گپ های آن دوره آمده ایم بیرون و اینست که درک نمی توانیم آن ها،گاهی حتی تحمل شان هم سخت می شود،تحمل حرفهایشان،رابطه هایشان و خیلی چیزهای دیگر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد