گم شده ایم!

توی ذهنم با خودم حرف می زنم،حرف می زنم،تند تند می نویسم اما همین که وبلاگ را باز می کنم و می خواهم بنویسم همه چیز از یادم می رود،رشته گپ گم می شود و بعد می بینم که هیچ چیز نیست و وبلاگ را می بندم.

این وبلاگ را که درست کردم با خودم گفتم حالا هر چه دوست داشته باشم می نویسم،از کسانی که بی دین بخوانندم خبری نیست،کسی که بخواهد تند تند با نوشته هایم قضاوتم کند نیست و اینجا خودم هستم با خودم، اما حالا می بینم باز هم خودم نیستم. نمی دانم چرا؟ آن خودی که دائم،تند تند با خودش حرف می زند،بحث می کند،استدلال می کند،دیوانگی می کند،از آن خود در این وبلاگ هم خبری نیست.

این خود سانسوری دست از سرم بر نمی دارد بس که قدیمی و محکم شده است.به قول سوده آدم فکر میکند گم شده است،خودش نیست.

باز هم تلاشم را می کنم همان حرفهایی که با خودم می زنم را کم کم بیاورم اینجا هم بنویسم. ببینم می شود یا نه؟!

...

نظرات 2 + ارسال نظر
ساغر پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:52 ب.ظ http://kachab.blogsky.com/http://

فکر می کنم من و سوده هم چنین حسی را در وبلاگ نویسی مان تجربه کردیم، اما خیلی زود باهاش کنار آمدیم، شما هم سخت نگیر و بنویس، هر چه می خواهد دل تنگت!

سوده یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:00 ب.ظ http://soode61.wordpress.com

باید بنویسیم و این ترس را بریزیم دور. گرچه برای خودم هنوز دور میبینم و بی محابا نوشتنم نمی اید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد