یکی از شعارهای من در زندگی اینست که نباید از کسی توقع داشته باشی،از هیچ کس. معتقدم هر چه توقعت از دیگران کمتر باشد کمتر رنج می بری اما گاهی فراموش می کنم .
گاهی از بعضی ها می رنجم،توقع زیادی ندارم همین که ناسپاس نباشند،همین که قدر بعضی کارها را بدانند،همین که کمی به دیگران هم فکر کنند اما آنها قدردان نیستند،به دیگران فکر نمی کنند و این مرا می رنجاند،ناراحت می کند،خشمگین می کند!
سعی می کنم به شعارم پایبند باشم،توقعم را کم کنم،به صفر برسانم تا کمتر ناراحت شوم،کمتر ضربه ببینم،بیشتر شاد باشم اما گاهی نمی شود!
دارم سعی ام را می کنم!
...
من این توقع را در خودم کم کرده ام. نکشته ام. گاهی که بیدار میشود آزارم میدهد باز میخوابانمش. دیگر از هیچ کس هیچ توقعی ندارم.
منم همین مشکل رو دارم...
خدایی نمی شود از بعضی آدم های زندگیت انتظار نداشته باشی. یک جاهایی یک حرکاتی ازشان سر می زند که به قعر چاه پرتابت می کند از حس درک نشدن آنهم از طرف کسانی که حجم بزرگی از نگرانی های درونت را اشغال کرده اند!