به برادرم فکر می کنم!

امروز نوشته یکی از دوستان فیس بوک را دیدم که برادرش به امید سرزمین های سبز رفته و قرار بوده که از یونان به اروپا برود و بعد دیگر هیچ خبری از او نرسیده. یک سال می شود که خانواده اش از او بی خبرند.

عکسش را دیدم،هنوز خیلی بچه است. به پدر و مادرش فکر می کنم،به خواهر و برادرش فکر می کنم، دلم ریش ریش می شود.

به بچه هایی فکر می کنم که خود را به آب زدند و حالا دیگر نیستند. به مردانی فکر می کنم که زنانشان تا هنوز منتظر خبری از آنها هستند. به زنانی فکر می کنم که کمتر از مردان بودند اما برای زندگی بهتر کودکان خود را به دندان گرفتند و از میان آبها عبور کردند. عبور کردند یا نکردند و همان جا در میان آبها ماندند.

سخت است امیدی به آینده این کشور نداشته باشی،برای نجات جان خودت،برای آینده فرزندانت،برای زندگی آرام و بدون جنگ،بدون صدای انفجار و انتحار بخواهی بروی و دیگر خبری از تو نیاید. 

...


نظرات 1 + ارسال نظر
ساغر چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:28 ق.ظ http://kachab.blogsky.com/http://

دریغ و درد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد