امان از آن جعبه جادو!

آن وقتها که نوجوان بودم و هنوز دانشگاه نرفته بودم یک پای تمام سریال های تلویزیونی شبکه جمهوری اسلامی ایران بودم. زمان پخش تمام سریالها را می دانستم،تمام شخصیت ها را می شناختم و برای خودم کارشناسی بودم. بعدها که دانشگاه رفتم و بعدتر که آمدم افغانستان و دیگر از آن برق فراوان ایران خبری نبود دیگر کمتر تلویزیون می دیدم یا اصلا نمی دیدم.

با خودم فکر می کنم که تلویزیون برای بیننده ها چیزی ندارد جز موسیقی،سریال،موسیقی،سریال،اخبار و باز هم موسیقی،سریال. بیشتر وقت تلویزیون را Entertainment یا سرگرمی پر می کند و مردم فقط سرگرم هستند.بعضی وقتها فکر می کنم آیا ما فقط به سرگرمی احتیاج داریم؟ آیا این مردم فقط باید سریالهای ترکی و هندی و آمریکای جنوبی ببینند تا وقت شان پر شود؟

امروز داشتم با خودم فکر می کردم چرا من تلویزیون نمی بینم و دوست دارم دائم هارد دیسک پر از فیلمم را بگذارم جلویم و با لپ تاپ فیلم ببینم. شاید در تلویزیون ما انتخاب می شویم و دیگران برای ما تصمیم می گیرند که چه به خوردمان بدهند اما با هارد دیسک و  لپ تاپ،این خود ما هستیم که تصمیم می گیریم که چه به خورد خودمان بدهیم. این فقط یک شاید است!

...

من هم یک زن هستم!

امروز در فیس بوک پستی دیدم که خرافات درباره زنان را بررسی می کرد. من زیاد به این چیزها فکر کردم. به نتیجه خاصی هم نرسیدم فقط اینکه تمام ادیان،جوامع و همه چیز و همه چیز دست به دست هم داده اند تا همیشه زنها ده ها و صدها و هزار ها پله پایین تر از مرد ها باشند،حتی موارد بیولوژیکی و آناتومی بدن زنان،همیشه آنها را آسیب پذیرتر از مردان کرده است. 

همیشه زنان بیماریها و امراضی را می گیرند که مردان هیچ وقت دچار آنها نمی شوند دقیقا به دلایل آناتومی و بیولوژیکی.

زنان در بیشتر مذاهب و ادیان نقشی ندارند،همیشه سیاهی لشگرهایی هستند که در پس مردان روان هستند. زنان در مدیریت،رهبری و تمام سطوح بالا چندان جایی ندارند. این فقط به ما و جوامع سنتی و عقب مانده هم مربوط نمی شود،همیشه و همه جا زنها عقب تر هستند. 

بعضی وقتها فکر می کنم شاید قرار بوده همین جوری باشد،اصلا زن آفریده شده که نقش مکمل باشد!

...

نوستالژی غریبی است نازنین!

این روزها دوست دارم نوشته های قدیمی ام را بخوانم،عکس های قدیمی ام را ببینم،درباره آن روزها بیشتر فکر می کنم و حرف می زنم. به شوهرم می گویم. همه این فکرهایم را می گویم. می گوید: این اصلا خوب نیست. یعنی تو آن روزها را بیشتر دوست داشتی و همه اش داری در حسرت روزهای گذشته به سر می بری. می گویم: آره واقعا همین طور است. احساس می کنم وضعیت موجود،چندان مطلوب نیست،نمی توانم مثل آن روزها بنویسم،مثل آن روزها بخوانم.مثل آن روزها زندگی کنم.  همه ش فکر می کنم دارم در روزمرگی ها غرق می شوم،دارم به سطح می آیم،بیشتر و بیشتر به سطح می آیم و این ناراحتم می کند.

...

ای انسان!

بعضی وقتها فکر می کنم انسان بالقوه وحشی است.به سوریه فکر می کنم،به مصر،به بوسنی و هرزگوین،به افغانستان. روزی،روزگاری اینها جنگجو نبودند،اینها معلم بودند،اینها پزشک بودند،اینها دکان داشتند،نجار بودند،کشاورز بودند،دانشجو بودند. امروز اینها تفنگ گرفته اند،به کودکان شلیک می کنند،به زنان شلیک می کنند،به مردان شلیک می کنند.اینها جنگجو هستند.

به جنگ فکر می کنم،به کودکان جنگ فکر می کنم.به این فکر می کنم که چه چیزی باعث می شود تا همه چیز اینقدر زود از بین برود،شهرها خراب شوند،مدنیت از بین برود و آدمها وحشی شوند. 

...

کدام استقلال؟!

چند وقتی است ننوشته ام،یک علتش اینست که من در دفتر می نویسم و بعضی وقتها،شاید بیشتر وقتها،وبلاگ ها و سایت ها در دفتر ما فیلتر است و نمی شود آنها را باز کرد.

امروز روز استقلال است،روز استقلال افغانستان یا استرداد استقلال افغانستان. دفاتر دولتی و بیشتر موسسات تعطیل هستند اما دفتر ما و بعضی دفاتر دیگر باز است و ما در دفتر به سر می بریم.

هیچ حسی نسبت به این استقلال ندارم،با خودم می گویم کدام استقلال؟اصلا چه استقلالی؟ شاید هنوز خودم را از این کشور نمی دانم.شاید این کشور تا به حال هیچ کاری برایم نکرده است. شاید هیچ حس وطن پرستی ندارم،نمی دانم اما این روز استقلال برایم معنی ندارد. برای بسیاری از کساانی که دور و برم هستند و می شناسم شان هم این روز،روزی است مانند دیگر روزها. فقط آنها خوشحال اند که یک روز بیشتر تعطیل هستند و سر کار نمی روند و استراحت می کنند،اگر نه کدام استقلال،کدام وطن،کدام شاه!

...