دیشب در رختخواب یک چیزهایی آمد توی ذهنم که می خواستم بنویسم اما حوصله نداشتم که بلند شوم بروم کاغذ قلمی پیدا کنم و بنویسم. موبایل نوکیای ساده ام دم دست بود،من هم شروع کردم به نوشتن در صفحه مسیج و بعد ذخیره کردم تا صبح که بیدار می شوم اقلا یادم مانده باشد موضوع چی بود.
دوران دانشگاه در خوابگاه که بودم همیشه مدادی را می گذاشتم زیر سرم،چون همیشه چیزهایی شبیه شعر درست موقع خواب می آمدند توی ذهنم و من همان جا روی دیوار تند تند شروع می کردم به نوشتن. روزی که از آن اتاق و از خوابگاه می خواستم بیایم بیرون،کلی دیوار نویسی از خودم به جا گذاشته بودم که آیندگان می توانستند بفهمند چه جور موجودی در این اتاق و در این تخت می خوابیده و زندگی می کرده البته اگر رنگ مال ها قبل از آیندگان به اتاق نمی رسیدند.
...
چقدر رها!
تو و نوشته های روی دیوارت خیلی دلم برای آن روزها تنگ شده! راستی این قالب خیلی تیره است به زحمت متن را میخوانم.
من معمولا توی گوشیم ذخیره میکنم ... تنبل تر از این حرفا هستم
که بخوام پا شم مداد و ورق بردارم