این روزها عجیب کلمات در ذهنم می روند و می آیند. تند تند،پشت سرهم ، درهم و برهم. می خواهم داستان بنویسم،داستان کوتاه،داستانک! هر چه که شد.
وقتی می خوانم،می نویسم یا اگر ننویسم کلمات زیادی در ذهنم جابجا می شوند و این روزها از آن روزهاست که کلمات پشت سر هم پرتاب می شوند و هی با خودم تکرارشان می کنم ، بعدی،بعدی،بعدی!
دارم سعی می کنم جمع و جورشان کنم،میخواهم بیاورمشان روی کاغذ.
دلم برای داستان نوشتن هایم تنگ شده،برای کمی شبیه شعر گفتن هایم! برای کلماتی که تند تند می آمدند و تند تند می نوشتم و همان یک بار نوشتن بود و کسانی که می گفتند بازنویسی کن و هیچ وقت بازنویسی نمی کردم.
...
چقدر خوب، منتظر داستان ها هستیم.