نوستالژی غریبی است نازنین!

این روزها دوست دارم نوشته های قدیمی ام را بخوانم،عکس های قدیمی ام را ببینم،درباره آن روزها بیشتر فکر می کنم و حرف می زنم. به شوهرم می گویم. همه این فکرهایم را می گویم. می گوید: این اصلا خوب نیست. یعنی تو آن روزها را بیشتر دوست داشتی و همه اش داری در حسرت روزهای گذشته به سر می بری. می گویم: آره واقعا همین طور است. احساس می کنم وضعیت موجود،چندان مطلوب نیست،نمی توانم مثل آن روزها بنویسم،مثل آن روزها بخوانم.مثل آن روزها زندگی کنم.  همه ش فکر می کنم دارم در روزمرگی ها غرق می شوم،دارم به سطح می آیم،بیشتر و بیشتر به سطح می آیم و این ناراحتم می کند.

...

ای انسان!

بعضی وقتها فکر می کنم انسان بالقوه وحشی است.به سوریه فکر می کنم،به مصر،به بوسنی و هرزگوین،به افغانستان. روزی،روزگاری اینها جنگجو نبودند،اینها معلم بودند،اینها پزشک بودند،اینها دکان داشتند،نجار بودند،کشاورز بودند،دانشجو بودند. امروز اینها تفنگ گرفته اند،به کودکان شلیک می کنند،به زنان شلیک می کنند،به مردان شلیک می کنند.اینها جنگجو هستند.

به جنگ فکر می کنم،به کودکان جنگ فکر می کنم.به این فکر می کنم که چه چیزی باعث می شود تا همه چیز اینقدر زود از بین برود،شهرها خراب شوند،مدنیت از بین برود و آدمها وحشی شوند. 

...