برای من یک پنجره کافیست!

 همیشه دوست داشتم اتاقم،خانه ام،جایی که هستم پنجره داشته باشد،پنجره بزرگ باشد و رو به یک منظره زیبا باز شود.

کوچک که بودم در خانه های 60 ، 70 متری زندگی می کردیم با حیاطی بدون دار ودرخت و پنجره های معمولی و ...اما خوابگاه من را بد عادت کرد. طبقه دوم بودیم،پنجره ای داشتم برای خودم،هر روز صبح که ازخواب بیدار می شدم اولین کار باز کردن پنجره بود و کشیدن تمام هوای تمیز و تازه صبح داخل ریه ها. غروب که می شد کنار پنجره می ایستادم و زیبایی غروب را از لابلای برگ ها و شاخه های درخت های کنار پنجره می دیدم. عاشق پنجره ام بودم.

حالا در دفتری هستم که پنجره ام به بتون های سنگی باز می شود و کوههای قهوه ای کمرنگ و و بعد آسمانی که این روزها کمتر آبی و صاف است.

هنوز هم دوست دارم برای خودم اتاقی داشته باشم با پنجره های بزرگ که رو به یک منظره زیبا باز شود و من هر روز صبحم را با باز کردن پنجره و هوای تازه شروع کنم!

نظرات 1 + ارسال نظر
سوده چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:32 ب.ظ

آن روزها! آن روزهای خوب! کاش پنجره باشد و درخت باشد و باد که در شاخه ها بپیچد و اندوه دور باشد دورِ دور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد