بالاخره دیروز بعد از چند ماه اضطراب و استرس و حرف و حدیث نامه اعمال مان را دادند دستمان که آی ملت نامه گرفته بروید و در جستجوی کاری دیگر باشید و دیگر روی این دفتر حساب نکنید. ما هم نامه اعمال را گرفتیم و بسی شادمان گشتیم که بالاخره تکلیفمان روشن شد که همانا بلاتکلیفی بهتر از نامه اعمال در دست چپ است. (قرار است دفتر ما کوچک تر شود و کارمندان دفتر هم باید کمتر گردد)
از آنجایی که آقای همسر کاری در پایتخت یافته و رحل اقامت در آنجا افکنده ما هم بر آن بودیم که این کار را رها کرده و به جستجوی کاری در پایتخت برآییم اما می بینیم که این کار خودش زودتر ما را رها نموده و بنابراین شوق ما برای یافتن کاری دیگر در پایتخت افزون گشت.
چند وقت پیش دوستی از من پرسید خوب مگر همه اش تو باید کار کنی؟ اگر کار نکنی چه می شود؟ من هم گفتم : نمی دانم والله تا به حال چنین چیزی را تجربه نکرده ام.
امروز همکارم را که آقایی است با تجربه زیاد در این دفتر و او هم دیروز نامه خلاصی کار را گرفته بود دیدم،غمگین بود،ناراحت بود و ظاهرا از این ماجرا زیاد آشفته شده بود. سعی می کرد خود را دلداری بدهد و همه ش می گفت من از اول می دانستم که من حذف می شوم اما صورت ظاهر،سر درون را آشکار می کرد.برایش ناراحت شدم.
از حالا باید بگردم دنبال کاری دیگر در پایتخت،باشد که رستگار شوم!
...
چه جالب، با تمام وجود می خواسته ای بروی نزد همسر، آنجا را هم نمی توانستی ترک کنی بی سرنوشت، یک طوری شد که خیرت شد، چه می گویند: شری برخاست، خیر ما شد، مطمئنم در اسرع وقت بهترش نصیبت خواهد شد!
دمی بیاسای خواهر! کار خواهی یافت. هر چند هفته ای چند. اما بیاسای. از من به تو پند است جانا