این روزها احساس ناامیدی شدیدی می کنم. به آینده این کشور فکر می کنم،به حرکات و فعالیت هایی که از طرف گروه ها و قشرهای مختلف انجام می شود می بینم،به سیل رفتن ها و پناهنده شدن ها فکر می کنم،به زنان،کودکان،ارتش،پلیس،دانشجو،دانش آموز ... و آه از نهادم بر می آید.
به طرز عجیبی دلم برای همه می سوزد،برای خودم،برای فرزندم،برای شوهرم،برای دوستانم،برای تک تک آدمهایی که دارند اینجا زندگی می کنند.
غمگینم!
خسته ام!
ناامیدم!
چه گویم ای همدرد؟! ز گریه سرشارم!